عشـــق پیرمرد (وفاداری)
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تبلیغات
.
بروزباش
هرآنچه که شمادوست دارین دربروزباش
بروزباش
www.malasfarham.loxblog.com
بروزباش
لطــــــفا از دیگرصــــفحــــات و مــــطالـــب وب نــیز دیــدن فرمایید

https://telegram.me/taramod

https://telegram.me/taramod

https://www.instagram.com/zibayi_taramod

https://www.instagram.com/zibayi_taramod

کـانـال ایستگاه تغیـــــیر بـاورهـــا راهــــــــــی بســـوی موفقیـــت




عشـــق پیرمرد (وفاداری)
نوشته شده در 6 تير 1393
بازدید : 91310
نویسنده : فرهام

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد میشدند او را به سرعت به بیمارستان رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای او را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: باید از شما عکس برداری شود تا جایی از بدنتان آسیب و شکستگی نداشته باشد..

پیرمرد غمگین شد و گفت: من عجله دارم و نیازی به عکس برداری نیست. پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت: زنم در خانه سالمندان است؛ هر صبح به آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت: او آلزایمر دارد.. چیزی را متوجه نخواهد شد.. حتی مرا هم نمیشناسد...

پرستار با حیرت گفت: وقتی شما را نمیشناسد چرا هرروز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟؟!!

پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت:

او مرا نمیشناسد؛ من که او را میشناسم....




امید وارم همیشه ملس باشین



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
ღشمیم عشقღ در تاریخ : 1393/7/4/malasfarham - - گفته است :


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: